این بار....


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم نهایت لذت روببرين!!! ................................... پسري پول هاي مچاله شدش رو اروم گذاشت جلوي فروشنده و گفت براي روز پدر يک کمربند مي خوام فروشنده:چه جنسي باشه؟ پسر کوچولو:.. فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه ............................................. عابری خطاب به پسرک چسب فروش: تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم باز نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو … ! ! ! ............................................ به سلامتی پدر : پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه ! پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . . پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن.. بیاییم با هم عهد بندیم از این پس: هر فرد زحمتکشی میبینیم اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است, احترام کنیم: این فرشته شاید: یک کارگر ساده باشد یک کارگر شهرداری باشد یک دستفروش باشد یک پرستار باشد و هر چه که هست یک فرشته هست ................................................ خودت را از کسی پس نگیر شاید این تنها چیزیست که او دارد ، وقتی میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن، شاید نوری را روشن کنی که خاموش کردن آن به خاموش کردن او ختم شود... ................................................ .....¨`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-* __*-:¦:-* _*-:¦:-*

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ترس ازدست دادن تو... و آدرس tanhafffff.loxblog.com/ لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 7905
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 159
تعداد آنلاین : 1





.

.

.

.


ابزار وبلاگ | آی پک 4
قالب وردپرس | بک لینک

ابزار نمایش عکس تصادفی

ابزار نمایش عکس تصادفی

ابزار حداكثر رساني صفحه وبلاگ

Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

ابزار پرش به بالا

پ

98love.ir

98love.ir

98love.ir

98love.ir

98love.ir

98love.ir

98love.ir

98love.ir

98love.ir

سرویس چت روم
فال روزانه















www.iconha.blogfa.com

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ



ツکد فاویکن عاشقانهツ



ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک

قالب وبلاگ | ابزار صلوات شمار

.

آمار مطالب

:: کل مطالب : 217
:: کل نظرات : 159

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 44
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 44
:: بازدید ماه : 56
:: بازدید سال : 519
:: بازدید کلی : 7905

RSS

Powered By
loxblog.Com

توبه افتادن من درخیابان خندیدی ومن حواسم به چشمان مردم شهربودکه عاشق خنده هایت نشوند...!!!

این بار....
یک شنبه 4 خرداد 1393 ساعت 12:11 | بازدید : 58 | نوشته ‌شده به دست Tanha | ( نظرات )

اینبار با عطر دلفریب سیب. راستش فکرکنم همه داستان دزد و سیب و باغبون رو شنیده باشید .اما من برای یا اوری ابتدا شعر حمید مصدق و جواب فروغ و بعد از اون جواب جواد نوروزی رو براتون می نویسم بعد هم جوابیه خودم رو براتون نوشتم که اصلا داستان سیب چیه و از کجاست و دزد واقعی کیست که امیدوارم خوشتون بیاد. 

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که همه خوندن یا شنیدن :

 تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

 

 

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

 

من به تو خنديدم

چون كه مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك

لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد

گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 

 

و از اونا جالب تر جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده

که خیلی جالبه بخونید :

 

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد !

غضب آلود به او غیظی کرد !

این وسط من بودم،

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولی ناکام !

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا، رابطه با سیب نداشت

و اینهم جوابی که من به همه اونها دادم که البته جواب به اونها نیست در واقع اصل روایت سیبه که اگر مشتاق بودین کل داستان رو در قالب شعر براتون می زارم تو وب قصه جالبیه و حال پاسخ بنده :

 

 

همه اینجا خندان یا که نه حیرانند

که در این بین چه کس می دزدد

 سیب های باغ را

پسرک یا دختر

راستش باور من این شده است

سیبی نیست

دزدی نیست

یا که نه سیبی هست

دزدی هست

لیک باید

چند گامی به عقب تر برگشت

دزد قصه خود سیب است نه آن

دخترک یا که پسر

روزگاری پسر قصه ما

کنج زیبای بهشت

محو در باغ خدا بود

باغبان قصه که خدا بود نه آن پیر پدر

پسرک را کمی آزرده و یا تنها دید

قصه این شد که او

دختری مه سیما، حوا نام ، به پسر داد




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: